سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعرهای مهدی شهابی

هو الطیف

با سلام

چشم‌هایت معلم عشقند، شاعرم کرده‌اند اما من
دوست دارم که شعرهایم را، از زبان تو بشنوم یکبار

بالاخره بعد از کش و قوس‌های فراوان، اولین مجموعه‌ی غزل من، با نامِ «زیر چتر ابر» توسط انتشارات سوره‌ی مهر،  روانه‌ی بازار شد.

امیدوارم مخاطبینش از حلقه‌ی اولیه‌ی دوستانِ شاعر و شعردوستِ من فراتر برود.

امیدوارم بخرید و بخوانید و اسراف هم بکنید :)



نوشته شده توسط مهدی شهابی 96/10/25:: 1:42 صبح     |     () نظر
...

 

به دریاچه شوربخت ارومیه:

اینچنین افسردنت دریاچه‌جان! از داغ کیست؟
هرکه دل در سینه دارد بر تو و داغت گریست

ذره ذره آب ... نه،  شد خاک ... نه،  شد شوره‌زار
یک نفر با ما بگوید درد این دریاچه چیست؟

آسمانش روز و شب از باد می‌پرسد مدام:
بعد ازین یعنی که می‌بایست بی‌آیینه زیست؟

ابرها انبوه، اما بینوایانی عقیم
سنگ‌ها با رود فرمودند: آنسوتر بیایست!

صخره‌های بی‌سخن!  فردای طغیان دور نیست،
بشکنم با خشم دریاوار خود هرجا پلی‌ست

شرم دارد اینکه فرداها بگویی با خودت:
روزگاری این کویر تشنه دریا بود و نیست



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهدی شهابی 93/10/1:: 3:5 عصر     |     () نظر
...

 

حکایتی‌ست که من باشم و غم و تو نباشی
من و خیال تو باشیم باهم و تو نباشی

دلم گرفت که دور از تو در تداوم غربت
نوازشم کند از هر طرف غم و تو نباشی

قسم به رنج غریبی، گلایه از تو ندارم
که قامتم شود از غصه‌ها خم و تو نباشی

ولی نمی‌شود اینجا به زیر زخم زبان‌ها
نیاز داشته باشم به مرهم و تو نباشی

روا مدار که با من درین غروب نفس‌گیر
غریبه‌ها همه باشند محرم و تو نباشی

درین نداری و دوری ، همیشه دلهره دارم
که دست پر به سراغت بیایم و تو نباشی

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهدی شهابی 93/3/4:: 6:8 عصر     |     () نظر
...

 

در پس خاطرات روشن و تار، می‌شوم مثل روز و شب تکرار
روز و شب با تسلسلی سنگین، گشته بر روی زندگی رگبار

هرکه آمد مرا گداخت و رفت، در دلم چند فصل تاخت و رفت
کوهی از خاطرات ساخت و رفت، بعد من ماندم و غبار سوار

مثل سردرد، مثل سرگیجه، حرف مردم امان بریده مرا
اینکه؛ شعر آب و نان نخواهد شد، گفته‌اند و شنیده‌ام بسیار

حاصل جمع اشک و لبخند است، زندگانی به شعر می‌ماند
حالتی سهل و ممتنع دارد، گریه‌ها؛ سهل، خنده‌ها؛ دشوار

با خیال تو نرد می‌بازم، در هوای تو شعر می‌سازم
به گناه نکرده‌ای هربار، پیش چشم تو می‌کنم اقرار

چشم‌هایت معلم عشق‌اند، شاعرم کرده‌اند، اما من
دوست دارم که شعرهایم را، از زبان تو بشنوم یکبار

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهدی شهابی 92/11/14:: 3:51 صبح     |     () نظر
...

 

چه ازدحامِ غریبی‌ست، تن به تن،  تنها!
دلم درون تن و تن به پیرهن، تنها

به غارت آمده امروز  یادهای قدیم
منم،  مقابل یک‌دسته راهزن، تنها 

اتاقِ درهم من صحنه‌ی نبرد شده‌ست
تمام خاطره‌ها  باهمند و من تنها

صدای بدرقه‌ها، رفته رفته شد خاموش
و ماند آخر سر، ریل با تِرن تنها

دلش به فتح کدامین نبرد خوش باشد
کنون که چاه شغاد است  و تهمتن تنها ؟

چه غربتی‌ست به قانونِ مرد بودنِ ما!
که خنده باهم، اما، گریستن تنها

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهدی شهابی 92/6/25:: 12:26 صبح     |     () نظر

 

به خاطر محدودیت لینکدونی پارسی‌بلاگ، تصمیم گرفته بودم که نقل مکان کنم و برم بلاگفا.
ولی ... تقریبا سه ماه دیگه، این وبلاگ پنج‌ساله خواهد شد.
به صلاح‌دید اغلب دوستان، قرار شد که در همین خانه بمانم. ولی مجبور شدم بقیه لینک‌ها رو هم مخفی کنم.
بابت این قضیه از همه دوستان، عذر می‌خواهم.
اگر عمری بود، دو سه روز دیگه با غزل در خدمت خواهم بود.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهدی شهابی 92/6/18:: 11:44 عصر     |     () نظر

 

بوی چندش‌آورِ ریا و تملق، پیرامونم را گرفته. نمی‌گذارد نفس بکشم / بکشیم.
دستمال حریری‌ات را بردار،
بمال و ترقی کن ...

 

مرا به هرزه‌درایی و حرف‌های چنان
مباد گوش شنیدن، ببند چاکِ دهان!

به غیر تهمت و غیبت در آستین تو چیست
لطیفه‌هات چه دارد به غیر زخم زبان؟

چه نسبتی‌ست مرا با تملّقی که توراست
مرا چه کار به خوش رقصی‌ات به مجلسِ خان؟

کدام میز بود مزد چاپلوسی تو
کدام وعده تو را واجهانده ، بسته‌میان؟

جهان برای شما چارسوق دلالی‌ست
رفیق هم  بفروشید پای  سود و زیان

اگرچه ریشه به خاک‌اندرید سخت اما
به هر نسیم خنک دست می‌دهید تکان

درین زمانه که روباه مرد میدان است
چه جای غرش و سرپنجه‌های شیر دمان؟

شما نه در خور سیلی، نه در خور لگدید
چه موذیانه گرفتید از زمانه  توان !

«فلک به مردم نادان دهد زمام مراد»
«خوشا شما که به کام شماست حکم جهان»

من و تو هیچ نداریم فصل مشترکی
تویی تمام‌بهار  و  منم  تمام‌خزان

دو صد حکومت اگر آید و رود - به مثل -
تفاوتی نکند من همینم و تو همان

توراست مزد گران، در قبال کارِ سبک
مراست مزد سبک، در قبال کارِ گران

دریغ و درد درین  گیرودار وانفسا
یقین ماست که رو می‌کند به سوی گمان

دلم گرفته ازین روزگار سفله‌پرست
دلم پُر است ازین نان به نرخِ روزخوران

 

پی‌نوشت:

     این پست،  آخرین مهمانی این خانه‌ مجازی است.
     خانه‌ جدیدی در بلاگفا ساخته‌ام که دارم نقل مکان می‌کنم.
     آدرسش را متعاقبا اعلام خواهم کرد.

راستی:

     توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
     حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است (سعدی)

و ایضا این دو بیتِ گرامی، که ازشون در شعرم وام گرفته بودم:

     فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
     تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس. (حافظ)

     زمانه قرعة نو می‌زند به نام شما
     خوشا شما که جهان می‌رود به کامِ شما. (سایه)

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهدی شهابی 92/3/2:: 5:13 عصر     |     () نظر
   1   2   3   4      >