به فضای دستمالی ادبیات شهرم با بادمجان دور قاب چینهایش:
آهستهتر! خبرچین این دور و بر نشستهست
آرامتر! که آن سوی یک بدنظر نشستهست
خاموش باش بلبل! این گربه حیلهساز است
خم باش سرو وقتی پیشت تبر نشستهست
مفتون خندههایش هرگز مباش، وقتی
در جام چشمهایش زهر قجر نشستهست
این هاله نیست دود است، دودی که دیرگاهی است
با خاطری مشوّش دور قمر نشستهست
باید که داس خود را از نو به سنگ سایید
اکنون که تخم تزویر اینسان به بَر نشستهست
◊
اما نه فرصتی هست، نه میل جنگ دارم
تدبیر، دُم بریدهست، هرجا قَدَر نشستهست
امروزه میتوان شست، با ابرهای تزویر
تصویر ماه را که ، بالای سر نشستهست
دیگر نخواستیمش، ارزانی شما باد
این سفرهای که دورش، هر بیپدر نشستهست
خجالتنوشت:
دوستانم، گله داشتند که فلانی! چرا به وبلاگ ما نمیای؟
گلایهشون بجاست و من شرمندهام. ولی ...
خواهش میکنم سرنزدنها یا دیر جواب دادنهام رو به حساب غرور و خودخواهی نذارید.
باور کنید نمیرسم. (به خداااا)
تا چند روز دیگه هم، به احترام مخاطبین این وبلاگ، بخشِ نظرات رو از حالتِ تأییدی خارج میکنم.
.
کوچیک شما هم هستم.
کلمات کلیدی: