جان را مپرس با غم هجران چه ميکندبا تيغ تيز پيکر عريان چه ميکنداز ابر لطف توست که سرسبز ماندهايمدر اين کوير تَفزده، باران چه ميکند بلغاي اي صد بهار از تو شکوفا بيا بياباد خزان ببين به گلستان چه ميکندپرسيدهاي که دوست ز دشمن چه ميکشدهيچ آگهي فراق تو با جان چه ميکندآره دادا ؟ هيچ آگهي ؟ مي دوني چند ساعت نديدنت چه بر سر آدم مياورد ]چه برسه به چند روز ؟اي ولي النعم ، سلطان اعظم ، اي سايه ي همايونت بر ما ممدود ، اي جهاني به لواي تو معقود ، اي فصيح ترين شعرا و اي بليغ ترين بلغاي کتّاب ... اي المهدي الشهابي ...