قلبت که ميزند سرِ من درد ميکند
اين روزها سراسرِ من درد ميکند
قلبت که... نيمه ي چپ من تير ميکشد
تب کرده، نيم ديگر من درد ميکند
تحريک ميکند عصبِ چشمهام را
چشمي که در برابر من درد ميکند
شايد تو وصله ي تن من نيستي، چه قدر
جاي تو روي پيکر من درد ميکند
هي سعي ميکنم که ترا کيميا کنم
هي دستهاي مسگر من درد ميکند
...
دير است پس چرا متولّد نميشوي؟
شعر تو روي دفتر من درد ميکند